جواد هیئت و فرصت های محدود

یکشنبه 7 اسفند 1390

شناختن و شناساندن دكتر جواد هیئت در ابتدا بسیار ساده مینماید. علاقمند به شناسایی میتواند به یك یا چند سایت خصوصی و عمومی سرك بكشد. این سایت ها میتوانند مربوط به پزشكی باشند یا مربوط به ادبیات؛ میتوانند مربوط به مشاهیر ایران باشند و یا مشاهیر آذربایجان. حضور دائمی او در این مراكز كلیاتِ از غربال گذشته ای را در برابر ما میگذارد: متولد 1304 تبریز، تحصیل كرده ی تبریز و تركیه و فرانسه، جراح معروف قلب، دوست و همكار نزدیك دكتر كریستین بارنارد معروف، عضو آكادمی جراحان پاریس، كسی كه نخستین عمل جدید قلب را در ایران درست پنجاه سال پیش از این، در سی سالگی انجام داد، نخستین عمل قلب باز را در سال 41، نخستین عمل تعویض كلیه را در تهران در همان دهه بر روی انسان، و نخستین تعویض قلب را روی سگ ها. . ..

روشن است كه دانش اگر با شجاعت توأم نباشد كار علم، كار فرهنگ، كار انسان پیش نمیرود. هیئت نابغه ی فرصتهای محدود است. با امكانات محدود علم و فرهنگ، با دهها بلای خانمانسوزی كه اهل علم و فرهنگ با آن گلاویزند، یا میتوان دست به كار شد و حتی المقدور حاصلی به دست آورد و به دست داد، و یا گله كرد و گله كردن را سرپوش جبن و ترس درونی كرد. اما نابغه ی فرصتهای محدود، استعداد ذاتی و قدرت های اكتسابی خود را در اختیار وجدان كاری میگذارد كه در ابتدای كار معلوم نیست حاصلش چه خواهد بود. تنها پس از گذشت سالها میتوان فهمید كه كسی كه سوادِ شهر را از دور تشخیص میداده، نشانه را عوضی نگرفته، وارد شهر شده، در خانه ی ما را یكایك به صدا درآورده است.

تعبیر نیمایوشیج را به یاد آورید از دیواری كه میگفت: "تا صبحدمان در این شب گرم / افروخته ام چراغ، زیراك / میخواهم بركشم بجاتر/ دیواری در سرای كوران / بر ساخته ام نهاده كوری / انگشت، كه عیبهاست با آن . . ." نابغه ی فرصتهای محدود دیوار در سرای كوران میكشد، حتی اگر اینان ندانسته و نفهمیده انگشت اتهام به سوی كسی گیرند كه خشت بر خشت مینهد، در شب ظلمانی، تا فردا كه آفتاب درآید، سایبانی بر سر مردم تعبیه كرده باشد. صد مقاله پزشكی در مطبوعات ایران و جهان، سردبیر ماهنامه ی "دانش پزشكی"، جراح چند بیمارستان، مدیر چند بیمارستان، رئیس بخش جراحی این یا آن دانشگاه، نویسنده هفت كتاب اساسی در شناسایی تبار و زبان و ادب توركان ایران و جهان، استاد افتخاری دانشگاههای پزشكی جمهوری آذربایجان، كسی كه صد پزشك ایرانی را در جنگ آذربایجان و ارمنستان برای مداوای مجروحان جنگی آذربایجان به آن كشور برد، برنده ی جایزه مدال طلای طب از دانشگاه استانبول به خاطر پنجاه سال خدمت به علم پزشكی، سردبیر و مدیر مجله ی "وارلیق" به مدت بیست و سه سال، كه سرپناهی شد برای نویسندگان توركی نویس و فارسی نویس آذربایجان ایران، از زنده یادان پروفسور زهتابی و دكتر حمید نطقی تا زندگان بیشماری كه در رأس آن زبانشناس و ادبشناس غولی مثل پروفسور فرزانه نشسته است، كه دقیقا مثل دكتر هیئت نابغه ی فرصتهای محدود است. هیئت هر چه از پزشكی درآورد، و هر چه از خاندان پدری به ارث برده بود، به خدمت این فرصتهای محدود گماشت. چرا نام هیئت این همه احترام برمیانگیزد، شاید یك علت این باشد كه بلندپروازی او در خدمت انسان بومی است، به آن صورتی كه در تعداد بسیار محدود خادمان اقالیم بومی دیده ایم، با تفاوتهایی، دو سطح و موضوع، از نوع فرانتس فانون و امه سزر. انگشت را به دقت روی بیماری گذاشتن، از كلیات گذشتن، بیماری خاص یك حوزه و حومه را تعیین كردن و با آن برخورد كردن. نابغه ی فرصتهای محدود دنبال آن نیست كه تاج بر سرش بگذارند، از این دانشگاه به آن دانشگاه ببرندش، و به قول معروف لی لی به لالایش بگذارند. ویژگی اصلی نابغه ی فرصتهای محدود، سر و كله زدن با جزییات، با جزء به جزء مشكلاتی است كه در زادبوم گریبانگیر همه است. پهلوانان اصلی مبارزه با استعمار از كلیات شروع نكرده اند، به جزییاتی پرداخته اند كه به یك جا جمع شوند، كلی عینی مادی و معنوی را تشكیل میدهند، كه هرگز از دور، دستی بر آتش آن نمیتوان داشت. آیا مردم باید معالجه بشوند یا نه؟ آیا مردم احتیاج به یادگیری زبانهای یك كشور، زبانهای مادری خود، دارند، یا نه؟ از دور كه نگاه میكنیم، همه با كلیات موافقت میكنیم، و میدانیم بویژه ما كه در كانادا زندگی میكنیم، كه شما نمیتوانید به كسی كه در "كبك" زندگی میكند بگویید: تو فقط باید انگلیسی یاد بگیری! یك زبان، ولو زبان ناپدری، برای همه ! كبكی پدر آدم را درمیآورد. جنگ داخلی میشود. این را "مایكل ایگناتیف" كه "انقلاب حقوق" را نوشته، خوب میداند. اینها را ما هم میدانیم. ولی به محض اینكه این موقعیت را در كشور خود‌ به رای العین می بینیم، به جای آنكه به واقعیت موجود بومی توجه كنیم، رسما از خرافه ای به نام "یك زبان، یك ملت!" سر درمیآوریم، و مردم را مثل دكتر جلال متینی، كه با زبانهای ملیتهای مختلف سرعناد دارد به سوی تجزیه طلبی میرانیم، یعنی درست عكس كاری را میكنیم كه هیئت میكند، به دلیل اینكه هیئت انگشت بر جراحت بومی میگذارد، و ما كباده ی نژادپرستی را به این سو و آن سو میكشیم، جعل تاریخ میكنیم، و به جای آنكه مردمان خود را به مرافقت، همكاری وهمیاری بخوانیم، مدام شمشیر "دموكلیس" قوم آریایی را بر سر عرب و تورك و توركمن نگاه میداریم، و به صاحبان زبانها و فرهنگهای متنوع ایران میگوییم: یا قبول كن، یا بمیر!

هیئت، نابغه ی فرصتهای محدود، تاكید را بر تساوی و دموكراسی، بر عینیت تاریخ، و درك دموكراتیك تاریخ معاصر میگذارد. ما مردمی در خدمت انبوهه ی عقاید پوسیده كهن نمیخواهیم. ما گذشته را در خدمت امروز و مردم امروز، مردم معاصر، و فرهنگ و دمكراسی درخشان جهان معاصر می خواهیم. ما معاصرت با جهان معاصر را میخواهیم. كسی كه به ما میگوید زبان مادری بیش از 67 درصد مردم ایران را فراموش كنیم، سخنگوی قرون وسطی است. معاصر جهان معاصر نیست، حتی اگر از مواهب رسانه های عمومی هم در هر نقطه دنیا برخوردار بوده باشد. كار كردن نوابغ فرصتهای محدود، با كاغذ و قلم، و یك مطب سه اتاقه است كه دو اتاق آن مال بیماران، و اتاق دیگر آن در اختیار یك زبان و فرهنگ سركوب شده است. ما به این نوع كار دل میبندیم، چرا كه در آن راهِ تعلیمات عمومی برای همه محرومان، همه ی كودكان محروم كشور را می بینیم. كاری ساده، اما مشكل، سهل و ممتنع بدون این ژست گرفتن های كریه از تلویزیونهای به اصطلاح جهانی و گیس سپید كردن ها بر سر خدمت كردن، امروز به این سركار و روز دیگر به آن سركار، و شرم نكردن از پاپوش دوختن برای كسانی كه در گذشته و امروز نابغه های فرصتهای محدود بوده اند. كار، و كار، و كار، چیزی كه دلمشغولی كسانی است كه سرسپرده ی حق مادر و زبان مادری بر فرزندند و نمیخواهند زبان مادر یك فرزند محترم دیگر به عنوان زبان مادر اصلی بر آن یكی فرزند تحمیل شود، انتخاب بعدی باید‌ از آن خود آن فرزند باشد كه در شرایط بومی و كشوری زبان بعدی و زبانهای بعدی او چیست. و ما به صلاح همه ی مردم میدانیم كه چند زبان منطقه را خوب یاد بگیرند. و فارسی و تركی و عربی، سه زبان بزرگ منطقه اند. و ما برای معلمان و متعلمان هر سه زبان بزرگ منطقه و زبانهای دیگر احترام میگذاریم، و تحمیل زبان فارسی به عنوان زبان مادری و رسمی را در حد و حدود كار هیتلر و موسولینی، و سردمداران منطقه ای آنان، خواه در حوزه ی سیاسی و حكومتی، و خواه در حوزه ی فرهنگی و زبانی میدانیم. و تاكید اصلی ما بر كار از خودگذشتگان و از جانگذشتگانی است كه از نزدیك در خدمت ساختن و نوسازی ذهن آدم ها هستند، و ما یك قلم، فاتحه ی دوستان سابقی را میخوانیم كه امروز بر فجایع عراق و فجایع زندان غرایب و گوانتانامو صحه میگذارند، و بندگی چو گدایان به شرط مزد میكنند، و انگار خود نمیدانند: نه هر كه سر بتراشد قلندری داند / نه هر كه چهره بر افروخت دلبری داند / نه هر كه آینه سازد سكندری داند. آن آدمی بچه ای كه امروز شیوه ی پری داند كسی است كه میخواهد مردم ایران، بچه های مردم ایران، به زبان مادری خود تكلم كنند، تحصیل كنند، دانشگاه ببینند، و كسی كه این را نمیخواهد، ایرانی قطعه قطعه میخواهد. پرچم روس را ستارخان پایین كشیده، و پیشه وری را هم استالین و باقراوف نبش قبر كرده اند، و همه اینها از آنجا سرچشمه میگیرد كه اینان سرسپرده حكومت مردم بر مردم بوده اند. آری ستارخان اصلا نباید تهران میرفت تا به آن صورت فجیع كشته شود. و پیشه وری هم نباید به شوروی میرفت، تا به آن صورت فجیع تر كشته شود. برای ستارخان، تیراندازانش بیگانه بودند كه كشتندش، برای پیشه وری هم خصم هایش از همان رقم و جنم بودند. زمان آن چیزها سپری شده. ما نوابغ فرصتهای محدود میخواهیم، اتاقی شش در چهار، در یك مطب كوچولوی عاری از تجمل، و پیرمرد‌ جوان هشتادساله ای كه از یك سو دست بر جراحات تن مردم میگذارد، و از سوی دیگر دست بر نبض زبان مادری بچه های مردم دارد، و نقش دیگری از روشنفكر خودی و منطقه ای، روشنفكر بومی، روشنفكر نگرنده بر جزء به جزء عاطفه های بومی، رقم میزند. حالا چند حدیث خصوصی از او بگویم:
ــ مردی كه در سال 48 یا 49 یا 50 به من تلفن كرده، صدای گرفته ای دارد. از من میخواهد كه هر چه زودتر به بیمارستان جاوید بروم. برای چی؟ برای اینكه غلام آنجاست و میخواهد ببیندت. مگر چی شده؟ چیزی نشده، تو حالا بیا. و میروم. وقتی كه وارد اتاق میشوم، ساعدی روی تخت دراز كشیده با سر و صورت ورم كرده و زخمی، و با لب و دهن تنزیب شده، و بسته. چی شده؟ آدم قلچماقی كه لباس سربازی پوشیده، گوشه ای ایستاده، و صحنه را از زیر نظر میگذراند. سرباز دیگری، قد بلندتر از اولی، گوشه دیگر ایستاده، و حالت كسی را دارد كه اگر كاری هم نكرده باشد، مظنون است، به اینكه اگر كاری كرده، تقصیر او نبوده. قضیه به سادگی توسط خود دكتر هیئت توضیح داده میشود. یا شاید توسط دكتر اكبر، برادر ساعدی، كه او هم مثل غلامحسین و دكتر هیئت، پزشك است. رئیس بیمارستان دكتر هیئت است كه سر و صورت و لب و دهان غلامحسین را پانسمان كرده و بسته. غلامحسین ساكت است، چون امكان حرف زدن ندارد، و گاهی چشمهایش را میچرخاند در جهت آن آدم قلچماق، و بعد برمیگرداند طرف ما، و به زبان بی زبانی میخواهد چیزی را بفهماند. دكتر هیئت توضیح میدهد ‌كه شب قبل دكتر كلید میاندازد كه در خانه اش را باز كند و برود تو. این دو نفر جلوش سبز میشوند، و یكی از آنها میگوید: "دهنتو سرویس میكنیم،" و بی آنكه منتظر عكس العمل ساعدی بشود، عملا دهن را سرویس میكند، و بیشتر با دهن سر و كار داشته، و هی با مشت میزده توی دهن ساعدی. تا اینكه به سر و صدای توی كوچه، اكبر و اهالی خانه، و خانه های اطراف میریزند بیرون و آنكه دهن را سرویس كرده، مدعی میشود كه ساعدی مست بوده و بد و بیراه گفته، و یك نفر دیگر، كه در رفته، ساعدی را كتك زده و در رفته، و این دو اگر در آنجا هستند، آمده اند تا حال دكتر را بپرسند، و ما هم میپرسیم اگر یكی زده و در رفته، شما چرا او را نگرفتید؟" و فقط قلچماقه حرف میزند، كه: "تاریك بود، به علاوه، آقا زخمی بود، باید یه كاریش میكردیم." اهل خانه ساعدی را به بیمارستان رسانده اند. بعدها بود كه ساعدی سبیل را كمی كلفت تر كرد كه جای بخیه دیده نشود. و بعد یك نفر به اصطلاح دژبان میآید و آن دو نفر را میبرد. و غلام، كه حرفی نمیزند، با همان چشمهای درشت، مبهوت، هوای خالی را تماشا میكند، و هیئت میگوید: "بیشرفها!" و ساعدی به اكبر اشاره میكند كه ببردش، و هیئت میگوید: "نه! هنوز نه!" و بعد رضایت میدهد كه ساعدی را مرخص كند. و این نه آغاز ماجراست و نه پایان آن، چرا كه چند سال بعد، عضدی، شكم و پاهای ساعدی را با چاقو قاچ قاچ میكند.

ــ در اوایل انقلاب، به زعم خود انجمن آذربایجان را احیا كرده ایم. چند ماهی قضیه ادامه پیدا میكند. به نظر میرسد چند نفر آذربایجانی میخواهند از طریق انجمن به زبان و فرهنگ آذربایجان سامان بدهند. انجمن آذربایجان تیری است به سوی تاریكی. دكتر هیئت، دكتر كاتبی ، دكتر نطقی، استاد فرزانه، گنجعلی صباحی، و من، كه در میان جمع از همه كوچك تر و جوانترم. جلسات مختلف برگزار میشود. ما چند نفر را به عنوان هیئت دبیران انتخاب میكنند، همراه سه چهار نفر دیگر، كه من یكی خوب نم یشناسمشان. و بعد‌ ناگهان، بی آنكه با هم مشورت كرده باشیم، می بینیم كارها یا پیش نمیرود، یا اینكه عده ای میخواهند در جهت خاصی پیش برود. و می بینیم یك یك داریم استعفا میدهیم. نفوذی ها میخواهند انجمن را به سود حزب خود مصادره كنند. الگوی كارشان را میشناسیم. تك تك شستمان خبردار میشود. نفر اول دكتر نطقی است كه كنار میكشد، بعد استاد فرزانه، بعد من، بعد هیئت. بگذار شریك دزد و رفیق قافله تنها بماند. این كار را با كانون نویسندگان هم میخواهند بكنند. در آنجا این دوستان آذربایجانی نیستند. اتفاقا تق قضیه خیلی زود درمیآید. و كانون همه را اخراج میكند. چرا كه كانون نیز سروكار دارد با آدمهایی كه از طریق درك فرصتهای محدود به امور خود و جامعه و فرهنگ سر و سامان میدهند. كار فرهنگی نه كار زیرزمینی است ، و نه كار حزب و احزاب فراگیر، و كار مردم، كاری است روزمره. نه اینكه نخواهی كه احزاب باشند. تمرین با دموكراسی و فرهنگ یك ملت، تمرینی است روز به روز با درون و بیرون تك تك افراد آن ملت و آن جامعه. و از بالا، و از خارج هم نمیتوان دستور كار صادر كرد. و همین الان هم در جریان ملیتهای ستمزده به روشنی می بینیم كه چقدر همه رشته هایی كه دكتر محمود‌ افشار و دوپهلوی، و اعقاب آنها از نوع عنایت الله رضا، دكتر ورجاوند، و دكتر جلال متینی بافته اند و میبافند، پنبه شده است. صعود یك میلیون آذربایجانی به "كلیبر" و قلعه بابك، برای آنكه صدای آذربایجانی به گوش جهانیان برسد، آن صدای درونی و خودی، و آن صلا در دادن شجاعانه نیازهای زبانی، فرهنگی و معنوی و مادی یك ملیت ستمزده، همه آن رشته های خوش خیالانه و نژادپرستانه را پنبه كرده است. لازم نیست كسی برای درك مسئله ای به این سادگی نبوغ داشته باشد. عقل سلیم میگوید كه زبان مردم را نمیتوان برید. زبان مادری یك حق است، و از هر حقی بالاتر است، و هر خیانتی به آن، بدترین خیانت است. و اتفاقا در چنین شرایطی است كه یك عده، مثل دكتر هیئت، كه به راحتی میتوانستند در صدر بنشینند و قدر ببینند، پیه هر نوع ملامتی را به تن میمالند، تا اندیشه ی حقانیت زبان مادری را نه تنها به كرسی بنشانند، بل كه آن را به صورت اورگانیك، به عنوان بخش اصلی نیازهای مردمان ایران، و برای نجات قریب به هفتاد درصد جمعیت كشور از بی زبانی، بی فرهنگی و بی هویتی، وارد مجموعه گفتمان های اصلی یك كشور بكنند، و آن را درون حدود و ثغور كنونی كشور حل كنند، قبل از آنكه حس های گریز از مركز از سویی، و دسائس قدرتهای خارجی و غیرمنطقه ای از سوی دیگر، آن را به سود خود و به ضرر مردمان ایران، و در جهت حفظ منافع خود به اصطلاح "حل" كنند. نابغه ی فرصتهای محدود، نابغه ی مسائل انتزاعی نیست. نابغه ی عمل مفید هفته به هفته، ماه به ماه، و سال به سال است. به دلیل اینكه مردم به تدریج به همه چیز پی میبرند، و هیچ چیز مثل توضیح صبورانه و از روی حوصله ــ حوصله ای سمج و درگیر ــ نمیتواند كاری از پیش ببرد. و این مرا میرساند به حرف آخر این وجیزه، كه دیگر از صورت وجیزه درآمده است. ــ دكتر هیئت در طول این بیست و دو سه سال گذشته، علاوه بر چاپ كتابهای ارزشمند خود در زبانشناسی، فرهنگ و زبان آذربایجان، و تاریخ تركان ایران و جهان، مجله وارلیق را بیرون داده است. این مجله در طول این سالها بر روی لبه ی تیغ حركت كرده است. مسئله زبان و فرهنگ آذربایجان، یعنی زبان و فرهنگ بیش از 37 درصد جمعیت ایران، مسئله ای است حساس. نژادپرستان هر روز بر فشار خود میافزایند تا دولت مجله ی "وارلیق" را تعطیل كند. از سوی دیگر ذات ملاحظه كار و پر درایت دكتر هیئت مانع وارد‌ كردن هرگونه شائبه به این مجله شده است. انتخاب مطالب، انتخاب آدمها، نحوه ی ارائه ی مجله، دكتر هیئت را در طول این دوران پرتلاطم سر پا نگه داشته است. دكتر هیئت نه چپی است، نه دست راستی، نه میانه رو، او به یك اصل اساسی معتقد ‌است، و آن اینكه زبان و فرهنگ آذربایجان ایران، بخشی از زبان و فرهنگ كشور كثیرالمله ای مثل ایران است، و تنها از طریق اشراف بر آن، و توسع بخشیدن به آن، و قرار دادن آن در دستور اولویتهای اساسی فرهنگ و تمدن كشور، میتوان بین اقوام و ملیتهای ایران تفاهمی توأم با تساوی حقوقی، فرهنگی، و مدنی برقرار كرد. فرصت مردمان ایران برای رسیدن به این ساعت و لحظه تفاهم، كوتاه است. به نظر صاحب این قلم، هیئت، این نابغه ی فرصتهای محدود، به دنبال این تفاهم توأم با تساوی است. گام برداشتن به سوی این تفاهم وظیفه ای انسانی است . قدم هیئت را گرامی بداریم.

 

دكتر رضا براهنی  

 

 



بؤلوم : دكتر جواد هیئت از نگاه دیگران (دوكتور جواد هئیته عایید دوشونجه لر) یازار : VARLIQ 1 باخیش


 

بلاگا گؤره

    بؤیوك اینسانلاردان دانیشماق چتیندیر . اونلارین حیاتلاری، چالیشمالاری و اؤزللیكله ده اوركلری او قدر بؤیوكدور كی، بیر یازییا سیغیشماز.
    دوكتور جواد هیئت بو اینسانلاردان بیری‌دیر!


سایغاج