خاطراتم با دکتر جواد هیئت (اصغر فردی)

شنبه 3 مرداد 1394

خاطراتم با دکتر جواد هیئت

نوشته شده توسط: اصغر فردی




روزی از ایام سال 1387 از باکو زنگ زد و اظهار لطف و محبت و بیان دلتنگی کرد و من آرزومندی دیدار قریب. در ایام تعطیلات عید نوروز سال 1388 بار دیگر کریمانه و بزرگوارانه از سر نوازش تماسی گرفت و ابراز اشتیاق ملاقات کرد. گفت به‌شدت پیر و خسته‌دل و ناتوان شدم و از‌این رو هر آن ممکن است که «ناگهان بانگی برآید خواجه مرد». این گفتگوی کوتاه را چنان فضائی احساساتی فرا گرفت که هر دو گریان و دادخواه قرار بر دیدار گذاشتیم، اما او همان دم را نیز مغتنم شمرد و وصیتی کرد که شاید تا «دیدار شد میسر و بوس و کنار هم» مجالی نماند. او پس از تمجید و تحسینی از من بنده و با یاداوری اهتمامم نسبت به تکریم پیرمان حضرت شهریار در تمهید محل دفن و مراتب سائرة تجلیل، خواست که با او نیز همان کنم، اعنی در کنار یار چل‌ساله‌اش به خاک دهم. چون ثقل سامعه‌اش مانع از شنودن بود، مابقی قول و قرار را به دیدار عن‌قریب حوالت کردیم. چند روزی بعد از آن مکالمت «در دست گرفته مچ دست پسرم را» به مهربان‌سرای او رفتیم و غم دل به یکدگر گفتیم. او از مردان کهن روزگار و ادوار شیرین پار و از واپسین شمارهائی بود که گوئی دلش هوای رفتن بر سرش زده و امتیال وصال هوائی‌اش کرده بود.                                 
از ساعتی پسانیمروز تا سر شب نقل یادها رفت و هنگام وداع قرار چنان شد که او وصیت‌نامه‌ای نویسد و به من دهد. در اردیبهشت‌ماه به بنده‌منزل نزول اجلال فرمود و به جز ورقة وصیتنامة مخطوط به خط نیکوی خود، جوفاً دو برگ دیگری نیز به من سپرد. او می‌گفت که بعد از مرگم ممکن است که دربارة افکار و آراء من تشتتی پدید آید و هر کسی از ظن خود یارم شود، پس برای اعراض از این گمان منشور مختصر افکار خود را ذیل عنوان «خلاصة عقائد من» در این دو برگ نوشته‌ام که در امان تو بماند و روز مرگ من علن کنی. او تا پیرانه‌سری شیفته و فریفتة والد ماجدش زنده‌یاد میرزا علی آقا هیئت بود و با یاد او طفلانه می‌گریست. می‌گفت تا بود، از مهابتش جرأت بوسه‌دادن بر دستانش هم میسر نمی‌شد و آنگاه که شمع جانش فرو مرد، همه را از اتاق مقام تن بی‌جانش بدر کردم و ساعتی دست درآغوشش شدم تا باری تن سردش را توفیق درآغوش جان کشیدن رفیق شود.

 

نسب خاندانی جواد هیئت و پدرش

میرزاعلی هیئت (1345 ـ 1267) زادة تبریز و از چهار طلبة مقرب مرحوم آخوند ملاکاظم خراسانی بود که آن سه دیگر حاج میرآقا موسوی (والد حضرت استاد شهریار) ـ حاج میرزا باقر طلیعه ـ حاج ملاقدیر تبریزی بودند. آن چار گرچه مجتهد بالاطلاق بودند اما به سیاق آن روزگار و به شرط مراتب فروتنی پایة مایة علمی و فقهی خود را «قریب به اجتهاد» می‌گفتند. او ضمن ملازمت رکاب علمی آخوند، در پای رحلة تدریسات احبار و نحاریری چون شریعت اصفهانی و میرزا احمد شیرازی نیز نشسته بود. 

پایة علمی میرزاعلی آقا هیئت چنان متعالی بود که محقق دانشمند همایون کاتوزیان در هامش کتاب «قیام شیخ محمد خیابانی» او را به عنوان «دانشمندی که در هر علم و دانش (ریاضیات، هیئت، فلسفه و ...) دست دارد»، نام میبرد.

اساس انقلاب مشروطیت مبتنی بر تدین و غیرت دینی بود و قهرمان یکتای آن قیام ستارخان ـ که گرویده به فرقة شیخیه بود ـ بر حسب افتاء مجتهدش شهید نیکنام ثقه‌الاسلام که شیخ فرقة شیخیة تبریز بود، به منظور استیفای حقوق حقة مسلمین و برافراشتن بیرق اسلام و «بردن هفت‌‌دول به زیر بیرق ابوالفضل» برخاسته بود. اما با ورود کسانی نامربوط با کیش نبوی داستان انقلاب در ذهن زمره‌ای مورد تردید واقع شد که آن زمره از انقلاب کران گرفتند و انقلابیون برای رفع شبهة آن عاملان به احتیاط، از علماء نجف دائر بر دوام انقلاب مشروطه استفتاء کردند و میرزا علی هیئت آورندة آن نسخة فتوی به تبریز بود و سپس در جرگة انقلابیون برای مذاکره با شاه هیئتی به تکفل وی به دارالخلافه اعزام شد که آقامیرزا علی رئیس آن هیئت بود و از همان هنگام و هنگامه نام «هیئت» بر نشانش باز ماند. ضدمشروطگان بر علیه هیئت اشعاری فولکلوریک سرودند و بر سر زبان‌ها راندند. او همچنین از سوی حکمرانان وقت به اسلامبول مأمور و اعزام شد و در ماجرای نهضت اتحاد جهانی اسلام ستون ایرانی این تحرک همو بود. 

چندتن از علماء آن عهد نجف‌خواندة تبریز همزمان با کودتای سردارسپه و اجبار اتحاد البسة کسوت اهل علم را از تن بدر کرده و با گذاشتن کلاه پهلوی بر سر به گمانشان کلاه بر سر پهلوی گذاشتند. میرزااسدالله ممقانی (از نخستین نظریه‌پردازان فقهی تأئید ولایت مطلقة فقیه) ـ حاجی میرآقا خشکنابی ـ علی هیئت ـ میرزا باقر طلیعه ـ سید احمد کسرائی (کسروی) ـ اجزاء آن فریق طلیق شدند. 
میرزاعلی هیئت در قیام شیخ محمد خیابانی بر علیه قرارداد ننگین 1919 وثوق‌الدوله به تخالف شیخ برخاسته و عاقبت برابر امر شیخ از تبریز به نفی بلد محکوم شد. 

میرزاعلی هیئت در دوران شهریور بیست و مقارن با اشغال ایران توسط متفقین در تهران به اتفاق چند تن از یاران تبریزی‌اش تشکیلاتی به نام انجمن آذربایجان تأسیس کرد که این تشکیلات برعلیه متفقین و بویژه انگلیس، جانب آلمان هیتلری را می‌گرفت. اعضاء این انجمن با «سروان مایِر» افسر گشتاپو در ایران مربوط بودند و برای هر یک از آنان از سوی سرویس جاسوسی نازی کد جداگانه‌ای معین شده بود. (البته اینجانب تصویر آن دفتر را از آرشیو روسیه گرفته‌ام که در آن نام و نشان و کد چند تن از بزرگان و معاریف موجه کشور نیز هست که نامشان پیش ما محفوظ بماند و الا نه‌طاقِ گَردان به‌هم می‌ریزد). در جریان دستگیری مایِر توسط متفقین دفتر محرمانة همراه او به دست روس‌ها افتاد که در آن دفتر اسامی اعضاء انجمن مسطور بود و پیرو آن علی هیئت و دیگران چندی توسط انگلیس‌ها بازداشت و به زندان‌های گوناگونی در نقاط متعدد ایران گسیل شدند که از جمله دو سال در زندان اراک ماند. 
میرزاعلی هیئت ـ‌که در دورة سلطنت رضاشاه رئیس عدلیة آذربایجان و رئیس شعبة دیوان عالی کشور بود ـ پاداش این جانبازی‌هایش را از پسر او محمدرضا ستاند و چندی استاندار همدان و فارس و در دورة‌ صدارت عظمای دکتر مصدق به وزارت دادگستری و سپس به ریاست دیوان عالی کشور رسید. شاه حین فرار به اروپا در فرودگاه به علی هیئت سفارش می‌کند که پروندة دکتر مصدق را خود تصدی و او را محکوم کند، اما هیئت به رئیس شعبة مربوطه اختیار داوری و تصمیم‌گیری عادلانه می‌دهد که شاه پس از مراجعت در نتیجة کودتای 28 مرداد باز در همان فرودگاه او را مذمت و چندی بعد از ریاست دیوان معذول می‌دارد. البته او بعداً کمکی مستوفا در این باره به طالع شاه می‌کند که آن هم بازپس نستاندن پروندة دکتر مصدق محبوس از دادگاه نظامی بود. گویا مهمترین محرکة شاه مبنی بر عزل او واقعة سفر ترکیه بود که او نیز در رکاب شاه به ترکیه رفته بود و جلال بایار رئیس‌جمهور وقت ترکیه با دیدن دوست کهنش (هیئت) او را درآغوش کشیده و در کنار خود و ردیف ترکان می‌نشاند و این تعامل خلاف تشریفات و پروتکل شاه را ناخوشایند شده و لدی‌الرجوع فرمان ملوکانة انعزال هیئت را صادر و امضاء می‌کند.
میرزا علی هیئت هرچه که در نظام اداری سلطنت دو پهلوی صاحب مناصب عالیه بوده، لیکن دست تمیزی داشته، چندانکه همیشه در خانة استیجاری زندگی کرده و هرگز برای خود ملکی نداشت. او بعد از انعزال و انفکاک از مصادر دولتی چندین سال بدون دریافت معونه و حقوق شهریه زندگی می‌کند که فرزندش دکتر جواد هیئت می‌گفت من و برادرم ماهیانه هزار تومان تدارک کرده به بهانه‌ای تقدیم والد می‌نمودیم. 


دکتر جواد هیئت طبیب

اما از چندان پدر چندین پسری برآمد (1304) که پس از تحصیل علوم پایة طب در دانشگاه تهران برای اکمال مدارج علمی به اسلامبول اعزام می‌شود. عزیمت جواد هیئت به اشارت پدر با اواخر جنگ جهانگیر دوم مقارن بود که گویا هیئت برحسب سفارش و اشارت پدر توسط سفارت کبرای آلمان نازی در اسلامبول مورد ملاطفت قرار می‌گیرد.نمی‌دانیم که او در اسلامبول وارد هسته‌های آلمانوفیل‌های ترکیه می‌شود یا نه که در این سال‌ها جنگ با غلبة متفقین و مقهوری آلمان خاتمه می‌یابد. آنک دکتر جواد هیئت برای تخصص به فرانسه رفته و در دانشگاه دولتی پاریس به دریافت دیپبلم تخصص جراحی نائل می‌شود. 
او در سال 1331 به عنوان جراح جوان و روزآمد در تهران بلندنام می‌شود و زیر سایة محبوبیت و حشمت پدری در عهد تصدی سپهبد علوی مقدم و صمدیان و مبصر تبریزی به ریاست بیمارستان «جاوید» (مریضخانة شهربانی) می‌رسد. دکتر هیئت در این سال‌ها با بسیاری از چریک‌های دست‌گیر و شکنجه‌شده توسط کمیتة مشترک ضد خرابکاری هم مواجه می‌شود که از آن جمله گفتنی‌های خاطراتش دربارة علیرضا نابدل را از زبان خود شنیده‌ام. او «پروفسور بارنارد» ـ تابع افریقای جنوبی، جراح معروف قلب و پایه‌گذار عمل بای‌پاس (جراحی قلب باز) ـ را به ایران دعوت می‌کند و طی دستیاری بر آن طبیب حکیم عمل قلب باز را می‌آموزد و نخستین بار در بیمارستان جاوید این عمل را موفقاً بر روی بیماری انجام می‌دهد. نقل این عمل در آن شرائط بدوی بسیار شیرین است که به مجالی دیگر بماناد، الا اینکه او به معاضدت یک پرستار مخصوص وان حمامی را پر از قطعات ریز یخ کرده و مریض را در آن وان تا پایان عمل نیم‌منجمد نگه‌ می‌دارد. 
دکتر هیئت با به‌دست آوردن اعتبار ناچیزی از سوی شهربانی و دانشگاه تهران به سوئد رفته و از آنجا تجهیزات اتاق عمل ویژة قلب باز را ابتیاع و آن فن را به ایران منتقل می‌کند. با استفاده از آن جهازات ضمن عمل‌های متعدد قلب باز، پیوند کلیه از قلب از سگ به سگ را به شمار پنجاه بار تجربه و اطباء جوان را کارآموخته می‌سازد. 

هیئت ژورنالیست

او چندین سال مدیرمسئول یا به قول قدما دارندة مجلة پزشکی ایران می شود و در همان زمان بیش از 50 مقالة علمی طبی را در مجلات منبع جهانی به انتشار می‌رساند. در همان سال‌ها چندین کتاب طبی نیز تألیق می‌کند. اما حکایتش اینهمه نیست.
در سال 1358 که سال بحران تلاطم و تکاثر کتاب و نشریه و بولتن و روزنامه و مجلة کشور بود، بر روی ویترین‌ کیوسک‌های مطبوعاتی چند مجله و روزنامة ترکی نیز جلوه می‌کرد. روزنامه‌هائی مانند اولدوز، ستارخان بایراغی، آنادیلی و مجله‌هائی مانند یازماجا، ده‌ده‌قورقود، یولداش، صمدین یولی، گونش، اولکر و النهایه مجله‌ای به سیاق مجله‌های تخصصی ادبی فارسی مانند آینده و چیستا و ارمغان و یغما به نام مجلة ادبی ـ فرهنگی فارسی ـ ترکی «وارلیق» درخشید. اگر خطا نکنم نخستین شمارة آن مصور به تصویر «ب.ق. سهند» شاعر نودرگذشتة آن روزها و با جلدی به رنگ قهو‌ه‌ای منقوش و مجدول منتشر شد که حکایت از وزانت و مکانت متفاوت علمی خود می‌کرد. آن مجله را از بساط جریده‌فروشی برداشتم و شبانه همة سطر سطر مطالبش را خواندم. شگفتا که در مجله ای ادبی مقالات ادبی با چند امضاء مستعار درج شده بود و این سیاق تا چند شمارة دیگر بر قوام و دوام بود. «م. ع. یاشار» و «ح. م. آلتای» از آن زمره بود. بعدتَرَک انکشف که «م. ع. یاشار» همانا محمدعلی قوسی (فرزانه) و «ح. م. آلتای» دکتر حمید نطقی است. در آن ایام «انجمن آذربایجان» نام تشکلی در تهران بازگشوده بود و در طبقة سوم ساختمانی در خیابان دمشق ولیعصر جلسات هفتگانه برگزار می‌کرد. آذربایجانیان از هر تیره و تباری فکری به آن انجمن رفت و آمدها داشتند؛ از جمله همین دکتر هیئت و نطقی و فرزانه و حبیب ساهر و صباحی و دکتر جاوید و عزیز محسنی و فرمان اشرفی و رجب ابراهیمی فرهاد و رحیم جادنیکو و احمد برادران و مرضیه ابراهیم‌زاده و دیگران که کم کمَک غلبه با گروندگان حزب توده و فرقة دموکرات آذربایجان شد و راستان از آنان کران گرفتند. آن انجمن خود مجله‌ای به نام «گونش» منتشر می‌کرد که معادل تبریزش با تصدی هلال ناصری و ایرانی‌ و عباس آقا صابری و یحیی شیدا نیز در تبریز مجله‌ای به همان وزن به نام «اولکر». اما خواه نا خواه دامان و گریبان این هر دو با امتیالاتی سیاسی و جهت‌گیری‌های فکری آغشته بود. شمع یکایک آن جرائد و مجلات فرومرد و آنچه در میدان سالماً و مدام و برقرار مان همانا وارلیق بود که پای خود را از گلیم درویشان صفة خود درازتر نمی‌کردند. هر شمارة نو مطابق فورمات همان شمارة پیشین بود ولی با مطلبی نوآئین‌تر و یا بقیه‌الماضیه. مقالة اول را نطقی می‌نوشت و به ترکی معیار و درست و ایرانی و مقالة ثانی را فرازانه کمی باکوانه‌تر و مقالة دیگر را معلم متقاعد شریفی به نام تیمور پیرهاشمی از بقیة السیف اعدامیون فرقة حوزة اردبیل و متدین و محترم مابعد مقیم تهران که از فولکلور صفحات اردبیل و شیوخ و ذوات علماء آن دارالارشاد مقالاتی قلمی می‌کرد و با پای لنگانش به دفتر مجله می‌آورد پس از چندین شماره هم منتظما مقالاتی به زبان فارسی و به امضاء صمد سرداری‌نیا ضمیمه شد. او قلمزن چندی‌ پیش مجلة تماشای رادیو و تلویزیون ملی ایران و «النجقیان» سابق بود که موضوعاتی مانند تئاتر تبریز و تبریز زادگاه شعر نو و ... را از کتب تاریخی چندی مانند ماخذ مشروطیت و از صبا تا نیما یک نسق و تدوین و تألیف می‌کرد که مفید هم می‌آمد. 


نخستین دیدار با دکتر هیئت

شاید شمارة دوم درآمده بود که به نشانی مجله واقع در «کوچة بیدی» پشت تئاتر شهر رفتم. محکمة خلوتی که یک مستخدم ساوجی بود و در اتاقی دکتر هیئت. مردی بلندبالا، با کله‌ای طاس که موی‌های مانده از بوری‌ سابقش حکایت می‌کرد، با عینک پنسی طلائی نشسته بر دماغی کلان، نیکوجامه، خوش‌رفتار، سرشاز از تیک‌های عصبی و تکان‌های کتف و سر و صورت و لب و بینی، با خنده‌هائی زیرکانه و مرموز و رفتاری پناهده به ایجاز و اختصار. 
پدرم را به نام می‌شناخت. گفتم شاعر و نویسنده‌ام. شعر و مقاله‌ای خواست. مهملاتی را پیش رویش گذاشتم. یاوه بود و پریشان. به نرمی ردم کرد و به ممارستی بیشتر حوالتم داد. دو ماه دیگر با مقالتی دیگر برگشتم. حیرت کرد. امر به خواندن دوباره‌ام کرد. در سرتاسر خواندن مقاله از ذوق و شوق می‌خندید و شگفتی می‌ورزید. آنهمه هیجان را یک‌تنه بر نتافت؛ گوشی تلفن را برداشت و شماره‌ای را که ازبر بود گرفت و با ترکی استانبولی به مخاطبش گفت: «یاهو خارقه بیر شئی یا، عجایب بیر چوجوق‌یا. امینیم سیزده گؤرونجه حریت ائده‌جکسینیز. الله الله! اولورمو بؤیله بیر شئی؟ و باقی به فارسی که: دو ماه پیش آمد و چیزی بی‌ سر و ته خواند و گفتم برو ترکی بیاموز و اینک با مقاله‌ای آمده که استحکام و حلاوت نثرش در ترکیه هم کم‌نظیر است و من نخست باور نکردم و مانند معلم انشاء موضوعی دادم که پیش خودم بنویسد آن را هم شاهکار کرد. با اجازه می‌فرستمش خدمتتان. بله باشد، فردا 3 خدمتتان خواهد رسید». آدرسی را با مطلع «شهراآرا» نوشت و بر من داد و گفت فردا پیش استاد من آقای دکتر حمید نطقی برو و از ایشان استفاده کن تو باید با او کار کنی! آن مقاله را هم از من ستاند و در شمارة بعدی چاپ کرد.
بدین‌نمط بود که به شرف ملازمت و تعلم از حوزة پهناور و عمیق و حجیم چنان دانشی‌مردی (ح. نطقی) مشرف شدم و این توفیق سال‌ها رفیق بختم بود. او پدر دانش روابط عمومی ایران، استاد حقوق، زبان‌شناسی بی‌بدیل، تورکولوگی بی‌عدیل جهانی، ادیبی بی‌‌همال و شاعری کم‌مثال بود. 
خـجسـتـه ذوفـنونی، رهـنمـونـــــی که در هر فن بود چون مرد یک‌فن.

پیش از این‌ها با علی کمالی ـ وکیل عدلیة ساوجی و کاشف عتائق نسخ شاعران ترکی سرای ایران مرکزی مانند تلیم‌خان، ترکمن محمود، حسن، رضا و ده‌ها شاعر نادر دیگر آشنا شده بودم. او به تبریز آمده و در انجمن ادبی کسی را که آشنای متون کهن ترکی باشد، برای عقده‌گشائی از کارفروبسته‌اش به معاضدت خواسته بود. با او رفیق شده و همراهش به تهران عزیمت کردم و در دارالوکاله‌اش که جنب منزلش هم بود اقامت کردم و سالی را در این حوزه به دودچراغ خوردن و ممارست طی کردم. در جریان آشنائی با مجلة وارلیق و ارباب آن او (کمالی) را نیز به مجلة وارلیق رهنمون گشتم به نامش مقالاتی نوشتم تا در وارلیق چاپ شود اما خدابیامرز از سر جهلش بر سر تحریر مقالتش با لهجة ساوجی چندان پافشار بود که بر سر هر پاراگراف مرافعه‌ای سخت بینمان در می‌گرفت و تا بند بعدی. تا آنکه راه افتاد و نوپدیدی مضامین محتویات مقالاتش در معرفی نوادر نویافتة شعرای ایران مرکزی زشتی قلم را می‌کاهید و می‌گرفت. گاهی هم مقالات را به فارسی می‌نوشت و پدیداری‌اش در پی خرید چندصد جلدی شماره‌های مجله موجب قوت مالی مجله هم شده بود که به زمرة هیئت تحریریة مجلة هیئت هم درآمد. شبی دستش را بر دست پروفسوری از باکو آمده (غلامحسین بیگدلی) گذاشتم. 
بیش از یک سال شبانه‌روز و مقیم در یک دفتر بر روی قرائت مخطوطات عتیق، تصحیح ، تنقیح و تحشیة اشعار شعرائی مانند تلیم‌خان زمان و تجربت هزینه کرده و آن بیاضات را به شاکلة دیوان مکملی درآورده بودم که این عروس آراسته زیر بن دندان مشاطة نورسیده مزه داد و از کفم ربود. خود مقدمه‌ای نوشت و پخته‌خوارانه بر لوح کار حاضر به عنوان مصحح و منقح نسخ امضاء گذاشت. 
مطابق شیوة هموارگی‌ام که از انتشار و چاپ اثر اعراض کرده‌ام و الی یومنا هذا هم بر همان سائقه و ذائثه مستقیم هستم، آن اوان نیز از دادن شعر و مقاله به مجله استنکاف می‌کردم، لیکن دوسه شعر و مقاله‌ای در وارلیق تا همان سال
62 از مهملات مستعملات طراویده از این قلم در وارلیق چاپ شد. 
از او (هیئت) چیزهائی شاید ناچشمگیر بسیار خوشایندم می‌بود از جمله اینکه تا به رفیقی تلفن می‌زد خود را چنین معرفی می‌کرد: «سلام. جاوادام!» حتی جواد هم نه، بل جاواد. تماما به لهجة بومی و محلاتی تبریز چندان که تو گو دیشب با ایران پیما از تبریز آمده است. 
مراودات گاهگاهی با دکتر جواد هیئت و مخصوصاً در دارلعلم و بیت‌الحکمت دکتر نطقی دست می‌داد تا آنکه چوگان فلک این بار گوی شوروی را زد و مُفَشّل ساخت. در ذیل وزارت جلیلة خارجه و معاضدت مشورت‌گون وزیر دانشمند وقت به امور آن حوزه اشتغال کردیم و در جلسات دکتر هیئت را نیز فرامی‌خواندیم. نخستین سفر قفقازیه پیش آمد که هیئت را نیز داخل هیئت کردیم و همسفرش شدیم. در باکو دوستان معنون فراوانی داشت. مدعوین اجلاس نهمین کنگرة اتحادیة نویسندگان آذربایجان شوروی بودیم. در سالن با حیدر علیف ملاقاتی سرپائی کردیم. من و علیف یکدیگر را از دیدار مطول مسکو می شناختیم، اما نمی‌دانستم که هیئت نیز. او با دیدن هیئت او را به نام خواند 
از همان نوجوانی عارضة قلبی رنجم می‌داد که دکتر هیئت بر این ناخوشی منشأ عصبی قائل بود. در همان باکو صبحی برای رفتن به قراری به اتفاق دیگر همسفران در هتل پشت در اتاقم می‌آید تا فرایم خواند، چون جوابی نمی‌شنوند مضطرب شده به ادمینستراسیون مراجعه می‌کنند تا قفل در را باز کنند. من علی‌الصباح ناخفته مستغرق خوابی مرگ‌آگین. ناگاه دکتر هیئت را چنان مضطرب و خود باخته بر بالینم یافتم که رنگی بر رخسار نداشت و دستانش می‌لرزید. فقط گفت فردی من مُردم. پرسیدم چرا؟ گفت گمان کردم که آن عارضه کارت را ساخته و سکته کرده و مرده‌ای. عجیب اینکه پس از آن همواره نگران و مراقبم بود. 
او از جوانی عضو انجمن جهانی سبز و مبارزه با الکل و دخانیات بود و از سیگار به شدت متنفر و از همین‌رو از من مدام گله‌مند که تو آخر خودت را از دست ما می‌گیری و ... 

در باکو غوغا کرد. در مقابل اغیار دفاع جانانه‌ای به وجه ابلغ از کیان ایران و نظام حاکم کرد. از مواضعمان در مقابل اعضاء کمیسیون الفبای لاتین جانب‌داری مردانه‌ای کرد و بر لاتینیون برتاخت و راه خلاص قفقازیون را در رجعت به الفبای قرآنی و نیاکانی نمود. او در همراهی با منویات سیاست خارجی ایران و منشور فرهنگی تعامل با قفقازیه منشاء مبراتی بود. 
ملاقات‌ها و ضیافت‌های با یاد ماندگاری در خانة بختیار وهابزاده شاعر ملی آذربایجان ، آنار نوسندة ملی و رئیس اتحادیة اهل قلم آنجا و دیگر وجوه و معنونین با حضور او انجام می‌گرفت. 
سرآمدان گردآمده بر حلقة وارلیق تکاتک خفتند. دکتر نطقی را عارضه‌ای سخت فرا گرفت و دیری دوام کرد و آخرالامر پیرمرد جوانبخت را آن افرسیاب ستم خاک کرد و بر زمین کوبید و در خاک کرد. دیگر وتد خیمة وارلیق شکسته و برافتاده بود. غلامحسین بیگدلی هم دیری نزیست. در پی او تیمور پیرهاشمی و جوانمرگ دستانی علی کمالی و فرزانه و دیگر از وارلیق‌دهندگان وارلیق کسی نماند جر خود هیئت. 
نسلی نو بر اریکة وارلیق بیامدند و خوش نشستند و طالع مجله را هم دیگر کردند. نخستین ایلغار و طوی یغما بر سر آئین نگارشی زده شد که نطقی با آن دانش غیر قابل تکرارش بنیان ریخته بود. این زمرة نوبرآمده که سیاق نگارش وارلیق را دیگر کردند، هیئت کلامی نگفت که چرا آئین استاد را به تالان و غارت دهیم؟ مقالات و اشعار قلمداران باکو بر پیکرة مجله مستولی شد. از این‌رو دیگر مجله بعد از بیست سال مداومت به نشانی من ارسال نمی‌شد. یا دکتر هیئت دانسته بود که من از دیدن مجله خشنود نیستم، یا زمرة نوآمده مرا شایندة دیدن مجله ندانستند. 

من هرچه از او در خاطر دارم نقشی نیک دارد. خود می‌گفت که در سفر امریکا و کانادایش، از دور فریاد برآوران لنگش کنی چند گردش فرهم آمده و در عداد سخن‌های چنانی بر ما نیز غائبانه تاخته بودند که همانا خلق ترک را به شوونیسم فارس و حکومت فارسان و برخی فروخته (فقط نمی‌دانم به چند؟) که دکتر هیئت دفاع جانانه‌ای در این ذکر خیر از این غریب اندر وطن کرده است. در همان واپسین دیدارمان تا پسرم خطای به فرزندی اینجانب کرد و گفت پدرت به سن و سال تو بود که پیش من آمد و دل مرا با توان قلمش ربود و ...
روزی در یک سمیناری منعقده در دفتر مطالعات وزارت خارجه که جمع روشنفکران هر رنگی از عنایت‌الله رضا و پرویز ورجاوند تا همین دکتر هیئت مشارکش بودند، پای سخنرانی من عنایت رضا و ورجاوند تاب نکرده و برخاستند و میان مقال من دقائقی فریاد برآوردند، گویا او در غیابم گفته بود گرچه به ما هم نیشی داشت اما عنصر سخنش عالمانه و مبتنی بر منطق بود و متن آن مقامة فارسی را از من گرفت و در وارلیق گذاشت. گله‌اش مدام از این بود که چرا کتاب منتشر نمی‌کنی و منهم نمی‌گفتم که چون ناشر نیستم. دیگر اینکه چون اهل سر هم بندی و چسب و قیچی نیستم. دیگرتر اینکه اصلاً چرا این کار بکنم؟ مگر بدهکاری دارم به جماعت خواننده؟ و یا اینکه مگر عصر کتاب است؟ چه اصراری داریم بر کتاب چاپ کردن؟ در ملکی که تا ملتش 10 میلیون بود تیراژ 3000 بود و اینک که قریب 80 میلیون باز (...؟!) 1000.
در این اواخر به سندروم پیرانه‌سری افسردگی دچار آمده بود و مانند بسیاری دیگر از سالدیدگان به هر بهانه‌ای می‌گریست و این برای من خوشایندترش می‌کرد. در آخرین دیدار از عشق‌های شبابش گفت و از غزل‌های سروده‌اش در آن بحران‌ها و محرقه‌های عاشقانه خواند و چندان گریست. گوئی روضة مفارقت را می‌خواند که هذا فراقی بینی و بینک. 


و واپسین دور

روزگاری رسید که دکتر هیئت دیگر مطب را هم مانند مجله واگذار کرد و در پی مطب و مجله، وطن را هم با مواطنان بازگذاشت. 
در مقایسه با دکتر نطقی نمی‌توان هیئت را به وجه بلغ ما بلغ هوشمند و زیرک دانست. نطقی در عین حال دیپلماتی کارکشته بود. اما هیئت به رغم تجربیات و مناسبات گاه پیچیده و هزارتویش گاه بسیار هم ساده‌لوح بود. 



اقامت‌های مطولش در باکو

جمهوری نوساختة بیست سالة آذربایجان نامیدة قفقازیه به جای آنکه به صراحت دانستة یک دنیا را به زبان آورد و بگوید که تاریخ ما تا 170 سال پیش (یعنی تاریخ) اندامی از ایران بود و تاریخ ما به ما هو «ما» از سال 1993 میلادی آغاز می‌شود، شروع به تاریخ‌تراشی و شخصیت‌‌ربائی و پیشینه‌سازی کرد. البته که این تمهید با ناراستی و نارادی راست می‌آمد. باید یکایک مردان ما را مصادره به مطلوب می‌کرد که روزگاری حیات مشترک داشتیم. خوب شد که توانستیم شهریار را وا ندهیم و با قطره‌چکان هم به چشمکان کسی نچکاندیم، والا آن را هم از کفمان ربوده بودند، چندانکه بیگدلی دفتر تلیم‌خان را. در این مجرا رئیس جمهور پیر این کشور جوان بر گریبان دکتر هیئت نشان درجة یک کشور را آویخت و گوشة قبایش را به پیکر باکویه دوخت. از بیم آنکه دکتر هیئت مبادا در باکو نمازش را شکسته گذارد، به او آپارتمانی به رسم هدیت داد و توطنش بخشید. 
دکتر هیئت هم که مانند پدرش دستی خالی از جیفة دنیا داشت و از سر عائله‌مندی گران ناگزیر از کارکردن تا آخرین ایام عمر، در باکو مطبی دائر کرد. شنیدم که کم کم میراث پدر را نیز از مخطوطات و عکس‌ها و آثار به باکو منتقل کرده بود. البته پیش از این بارش را با اهداء کتابخانه‌اش به کتابخانة تبریز سبک‌تر ساخته بود، اما این بار با چشم‌داشت تبدیل همان خانه‌اش به موزة هیئت هرچه وسائل ارزشمند معنوی خاندانی داشت به مثابة اشیاء و اکسپانات‌های موزه برده بود.


بیماری و پایان حکایت یک عمر

برد و برد و برد تا آنکه در اوائل همین تابستان به تهران آمد و در بی‌خبری کامل از سوی دوستان. حین عبور از خیابان سیزدهم آبان زمین می‌خورد و استخوان لگنش می‌شکند. پایش پیش‌ترَک آسیبی خورده بود و با عصا لنگان راه می‌رفت که دیگر با این شکسته‌تر شدن کارش رو به تمامی نهاده بود. او طبیب بود و می‌دانست که شکستن استخوان لگن مرد کهنی چون او یعنی زمین‌گیری و آن نیز یعنی از کار افتادن یکایک دستگاه‌ها. با این علم چرا بی‌خبر و بی‌صدا به باکو می‌رود؟ برای تداوی اعلاء؟ طبیب بود و مگر نمی‌دانست که باکوئیان برای درمان نزله هم به اردبیل می‌آیند، آنگاه این مرد با این سن و عارضه برای تداوی به باکو برود؟ البته که به حکم عقل نه. طبیبی به او می‌گوید که جهاز خون‌سازتان به ضعف گرائیده و کم‌خون شده‌اید، اجازه دهید تا خونی به شرائینتان تزریق شود. دکتر با این کار مخالفت می‌کند و ناگاه مدهوش می‌افتد. نخست به کلینیکی و بعد به بخش مراقبات ویژة بیمارستان گمرکات باکو متقل می‌شود. یقولون که آناً فاناً آمبولانس طیاره‌ای از آنکارا برای حمل هیئت به ترکیه پرواز می‌کند و تیم پزشکی به بالینش می‌رسد اما حالتش را نا مساعد برای انتقال ارزیابی می‌کنند. (العهده علی‌الراوی) 
صبوحی دوستی مشترک از ابواب جمعی و ارباب متأخر مجلة وارلیق به من خبر شومی داد که عارضه‌ای بر جان دکتر هیئت افتاده است و عن‌قریب که بخوابد. گویا یکی از متعلقین دکتر به این دوست گفته است که وصیت‌نامچة هیئت نزد اینجانب است. این وصیت را استفسار کردند و استمدادی دائر بر عمل من بر وظیفة شرعی‌ام به نام وصی آن بزرگوار. 

تلاش‌هائی و تماس‌هائی به اکابر و اعاظم حکومی برقرار گردید. اجماع کافة ذوات آقایان بر تکریم و تشریف تن دکتر هیئت بود و اجراء وصیتش که به قرار اطلاع امروز مراتب بر طبق میل واپسین زیرکانة متوفی مقرر نشد و رویة‌دیگر سکه اجراء خواهد شد اعنی اگر در روضة شهریار نباشد باری در «فخری خیابان (گورستان تشریفانی) باکو. البته دیگر نمی‌دانم فخری اولی یا ثانی؛ چون فخری یکم پر از میت مفاخر است و برای باکوی مخصوصا امروز که از دست مفاخر می‌ترکد فخری دوم دست و پا کرده‌اند. 

به‌هرحال برخی از اشراف رجال اینچنینند که حتی بقای آثار جسمانی بعد از مماتشان را هم می‌اندیشند. شمس‌آل‌احمد روزی در گشت و گذار ابن بابویه گفت: فلانی من هرجا نردن همانجا چالم کنید و یا قدما وصیت می‌کردند که به کربلا و دارالسلام ببرندشان که از مجاورت جنازه با محبوب اولیاءشان خاک شود و کسی هم ندید، ندید. اما برخی به اجزاء بناء مقبره‌اش هم نقشه آماده می‌کند. سلائق است و است و مملکت آزادی و دموکراسی. 

باری باز صبوح دیروز همان دوست بود که گفت سر شما به سلامت باد. 
دکتر جواد هیئت نیز به بی‌شمار رفتگان جامعة انسانی و به بینایان و شنوایان خاموش پیوست.

به حکم دین مبین و شریعت معین حکم مسلمانی هر کس با تهلیل و شهادت است. هیئت نیز در واپسین نامة خود ضمن شهادت به اسلام و اثبات ایمان و عشق به تمامیت ارضی ایران و علاقمندی در حد جانفشانی در صیانت از کیان ایران را ابلاغ نمود و رفت.
مراتب سوالش در لیله‌الاول قبر و یوم‌الحساب خفیف‌تر باد و گناهانش آمرزیده.
مردی وطن‌دوست، ملی، عاشق آزادی و برابری و برادری و یگانگی و وفاق و وحدت و عدم تفوق این و آنی از میانمان دامن کشید. یادش گرامی و جاویدانی باد.


منبع: 

http://www.rezahamraz.com/fa/index.php?option=com_content&task=view&id=1219&Itemid=1



بؤلوم : دكتر جواد هیئت از نگاه دیگران (دوكتور جواد هئیته عایید دوشونجه لر) یازار : VARLIQ 0 باخیش


 

بلاگا گؤره

    بؤیوك اینسانلاردان دانیشماق چتیندیر . اونلارین حیاتلاری، چالیشمالاری و اؤزللیكله ده اوركلری او قدر بؤیوكدور كی، بیر یازییا سیغیشماز.
    دوكتور جواد هیئت بو اینسانلاردان بیری‌دیر!


سایغاج